ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت