فیض بزم حق، همیشه حاضر و آماده نیست
ره به این محفل ندارد، هر که مست باده نیست
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند