سرخیِ شمشیر و سرنیزه تماشایی نبود
شام غمهای تو را لبخند فردایی نبود
غمی ویرانتر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ايمانش
نرسد اگر به على كسى، به كجا رود؟ به كجا رسد؟
به خدا قسم كه اگر كسى، به على رسد، به خدا رسد
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی