شدهست آینۀ حیّ لایموت، صفاتش
کسی که خورده لب خضر هم به آب حیاتش
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیدهست؟
تا به امروز کسی مرتبهات را دیدهست؟
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
دوری تو را بهانه کردن خوب است
شکوه ز غم زمانه کردن خوب است
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی