تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
شدهست آینۀ حیّ لایموت، صفاتش
کسی که خورده لب خضر هم به آب حیاتش
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیدهست؟
تا به امروز کسی مرتبهات را دیدهست؟
دوری تو را بهانه کردن خوب است
شکوه ز غم زمانه کردن خوب است
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی