عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
شدهست آینۀ حیّ لایموت، صفاتش
کسی که خورده لب خضر هم به آب حیاتش
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
پیچیده در ترنّم هستی، صدای تو
ای راز ناگشودۀ هستی، خدای تو
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش
صد کهکشان فدای دل آسمانیاش
چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید
ای سلسله در سلسله در سلسله مویت
وی آینه در آینه در آینه رویت
میبینمت به روشنی آفتابها
قرآن شرحه شرحۀ هر شامِ خوابها
ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیدهست؟
تا به امروز کسی مرتبهات را دیدهست؟
دوری تو را بهانه کردن خوب است
شکوه ز غم زمانه کردن خوب است
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی