تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
شدهست آینۀ حیّ لایموت، صفاتش
کسی که خورده لب خضر هم به آب حیاتش
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیدهست؟
تا به امروز کسی مرتبهات را دیدهست؟
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
دوری تو را بهانه کردن خوب است
شکوه ز غم زمانه کردن خوب است
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی