به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
نه لاله بوی خوش مستی از سبوی تو دارد،
هزار کاسه از این باغ رو به سوی تو دارد
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم