ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
 
    در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
 
    آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
 
    دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
 
    ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
 
    صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد