کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
 
    گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
 
    روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
 
    به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
 
    این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
 
    اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
 
    سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
 
    بوسه بر قبر پیمبر ممنوع؟!
بوسه بر پنجۀ شیطان مشروع؟!
 
    خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است
 
    آنان که حلق تشنه به خنجر سپردهاند
آب حیات از لب شمشیر خوردهاند
 
    این طرفهمردانی که خصم خوف و خواباند
بر حلق ظلمت خنجر تیز شهاباند
 
    بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
 
    ای خوانده سرود عشق را با لب ما
وی روح دمیده در تن مکتب ما
 
    سبزیم که از نسل بهاران هستیم
پاکیم که از تبار یاران هستیم
 
    ماه محرم آمده باید دگر شوم
باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم
 
    شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم
 
    صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
 
    آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
 
    و خانهها، همه، هر جا، خراب خواهد شد
در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد
 
    مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
 
    ماه اسفند فراز آمده، سرخوش، سرشار
این چه ماهیست چنین روشن و آیینهتبار؟!
 
    با گام تو راه عشق، آغاز شود
شب با نفس سپیده دمساز شود
 
    زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
 
    ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
 
    بنگر به شکوه سوی حق تاختنش
بر قلۀ عشق پرچم افراختنش