کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
 
    کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر
 
    انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
 
    از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
میگریزم به هوایی که پر از زیستن است
 
    فلق در سینهاش آتشفشان صبحگاهی داشت
که خونآلوده پیغام از کبوترهای چاهی داشت
 
    گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
 
    روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
 
    به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
 
    این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
 
    اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
 
    سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
 
    بوسه بر قبر پیمبر ممنوع؟!
بوسه بر پنجۀ شیطان مشروع؟!
 
    خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است
 
    آنان که حلق تشنه به خنجر سپردهاند
آب حیات از لب شمشیر خوردهاند
 
    این طرفهمردانی که خصم خوف و خواباند
بر حلق ظلمت خنجر تیز شهاباند
 
    بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم
 
    ای خوانده سرود عشق را با لب ما
وی روح دمیده در تن مکتب ما
 
    سبزیم که از نسل بهاران هستیم
پاکیم که از تبار یاران هستیم
 
    در لغت معنی شبح یعنی
سایهای در خیال میآید
 
    سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
 
    صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
 
    آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
 
    با گام تو راه عشق، آغاز شود
شب با نفس سپیده دمساز شود
 
    زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
 
    ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت