ای آنکه قسم خورده به نام تو خدایت
بیدار شده شهر شب از بانگ رهایت
دمید ماه رجب رؤیتش مبارک باد
به دوستان خدا نعمتش مبارک باد
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
چگونه میشود از خود برید؟ آدمها!
میان آینه خود را ندید، آدمها!
دانشطلبی که نور ایمان دارد
جویای فضیلت است تا جان دارد
هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
الا ای چشمۀ نور خدا در خاکِ ظلمانی
زمین با نور اخلاق تو میگردد چراغانی
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
وا کن به انجماد زمین چشمهات را
چشمی که آب کرده دل کائنات را
همین بس است به مدحش محمد است محمد
حمید و حامد و محمود و احمد است محمد
ناگاه آمدی و صدایی شنیده شد
در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد
ایمان به رسول هاشمی مذهب ماست
پیوسته بر او دعای روز و شب ماست
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
چشمی از غم ستاره باران دارد
دلسوختهای که داغ یاران دارد
ای موجِ امید، راهی ساحل تو
ای مهر و وفا عجین در آب و گل تو
ای ذرۀ کوچکِ مدار هستی
ای آنکه به رحمت خدا دل بستی
از علم شود مرد خدا حقبینتر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگینتر
گر به اخلاص، رخ خود به زمین سایی صبح
روشن از خانه چو خورشید برون آیی صبح
ندارد خواب، چشم عاشق دیوانه در شبها
نمیافتد ز جوش خویشتن میخانه در شبها
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
زین روزگار، خونجگرم، سخت خونجگر
من شِکوه دارم از همه، وز خویش، بیشتر
هرکه راه گفتگو در پردهٔ اسرار یافت
چون کلیم از «لَن تَرانی» لذت دیدار یافت
آری همین امروز و فردا باز میگردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز میگردیم